محبوب من...
به نام خدا
رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد ولی قطعی است..آری قطعی است.
در کوچه پس کوچه های دلتنگی ام سرگردانم. مدهوش و حیران در جست و جوی معتمدی هستم تا خود را دریابم.
با چشمانی اشک بار و دلی خسته به راهم ادامه می دهم. همچون قاصدکی با نسیم درد و غم به این طرف و آن طرف پرت می شوم.
چشمانم سیاهی رفته، پاهایم از حرکت بازمانده، دستانم سرد و بی حرکت شده و دلم از زخم های کهنه ترک برداشته..
خدایا ! کو مرحمی که با آن زخم هایم را تسکین دهم ، کو فرشته نجاتی که با کمکش قدم های استوار و محکمی بردارم. کو دستان بامحبتی که دستان سرد و تنهایم را در گرمی دستانش بفشارم.
آرام آرام این راه پرپیچ و خم را با تمام پستی و بلندی هایش طی می کنم.
نمی دانم در این سرگردانی و بی کسی آیا کسی هست مرا دریابد؟
چشمانم به دو دست خیره مانده و نفس هایم در سینه حبس شده. قلبم به شماره افتاده و بغض درگلویم بی صدا مانده.
نسیم قاصدک وجودم را همچوناسپندهای خوش بو که روی آتش می رقصندبه رقص درآورده.تا اینکه در گلستانی زیبا او را رها می کند.
گلستانی که در آن گل های شعشق ، برگ هایش صفا ، ساقه هایش توکل، و ریشه هایش توسل، خاک هایش امید و گلدانش رحمت محبوب است.
قاصدک خود را از عشق به صفا، از صفا به توکل، از توکل به توسل ،از توسل به امید و از امید به رحمت محبوب می رسانم.