• جزئیات صاحب وبلاگ 
  • آخرین نظرات 
  • نقشه سایت 

مدرسه علمیه فاطمه الزهرا قائم شهر

بسم الله الرحمن الرحیم

اندک بی‌احترامی به حجاج ایرانی و عمل نکردن به وظایف در قبال بدنهای مطهر موجب عکس‌العمل سخت و خشن ایران خواهد شد

09 مهر 1394 توسط زکریایی

پیوند: http://www.rajanews.com/news/223693

هشدار تاریخی رهبر معظم انقلاب به آل سعود در جمع نیروهای نظامی:

اندک بی‌احترامی به حجاج ایرانی و عمل نکردن به وظایف در قبال بدنهای مطهر موجب عکس‌العمل سخت و خشن ایران خواهد شد

به گزارش “رجانیوز” به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، در این مراسم، حضرت آيت الله خامنه اي با اشاره به حادثه تأسف بار و خونين منا، آن را بدليل جان باختن هزاران نفر از حجاج بويژه صدها نفر از حجاج ايراني، عزا و مصيبتي واقعي براي ملت ايران خواندند و با اشاره به لزوم تشکيل کميته حقيقت ياب با حضور کشورهاي اسلامي و از جمله ايران، گفتند: دولت عربستان در انتقال ابدان مطهر جان باختگان به وظايف خود عمل نمي کند و جمهوري اسلامي ايران نيز تاکنون با خويشتنداري و ادب اسلامي، حرمت برادری را در دنیای اسلام نگه داشته است، اما اين را بدانند که اندک بي احترامي به دهها هزار نفر از حجاج ايراني در مکه و مدينه و عمل نکردن به وظايف براي انتقال ابدان مطهر، عکس العمل سخت و خشن ايران را در پي خواهد داشت.

ايشان با اشاره به جان باختن مظلومانه و با زبان تشنه حجاج در حادثه منا و عزادار شدن خانواده هايي که مشتاقانه منتظر بازگشت عزيزان خود بودند، افزودند: هنوز تعداد دقيق جان باختگان ايراني در اين حادثه مشخص نيست و احتمال افزايش آمار به صدها نفر ديگر وجود دارد و اين حادثه، واقعا مصيبت بزرگي براي ملت ايران است.

رهبر انقلاب اسلامي همچنين با اشاره به برخي گزارش ها مبني بر جان باختن احتمالي بيش از پنج هزار نفر در حادثه منا، خاطر نشان کردند: درحاليکه قرآن کريم خانه خدا را محل امنيت و حج را جايگاه امنيت مي داند اما اکنون بايد پرسيد که، «آيا اين، امنيت است؟»

حضرت آيت الله خامنه اي با تأکيد بر لزوم تشکيل «کميته حقيقت ياب» با حضور کشورهاي اسلامي و از جمله ايران، خاطر نشان کردند: ما فعلاً درباره علت اين حادثه، قضاوت پيش از موعد نمي کنيم اما معتقديم دولت عربستان به وظايف خود در قبال مجروحان حادثه منا عمل نکرده است و آنان را با حالتي مستأصل و تشنه رها کرد.

ايشان به مشکلات بوجود آمده در انتقال بدنهای مطهر جان باختگان حادثه منا و پيگيري مسئولان کشور اشاره کردند و با تأکيد بر لزوم ادامه پيگيري هاي مسئولان، افزودند: در اين موضوع، دولت عربستان به وظايف خود عمل نمي کند و در برخي موارد نيز موذي گري انجام مي دهد.

رهبر انقلاب اسلامي گفتند: جمهوري اسلامي ايران تاکنون از خود خويشتن‌داري نشان داده و رعايت ادب اسلامي و حرمت برادري در دنیای اسلام را کرده است اما اين را بدانند که دست ايران، برتر از خيلي ها است و امکانات بيشتري هم دارد و اگر بخواهد در مقابل عناصر اذيت کننده و موذي عکس العمل نشان دهد، اوضاع آنها خوب نخواهد بود و در هیچ صحنه هماوردی، حریف نخواهند شد.

حضرت آيت الله خامنه اي با تاکيد بر اينکه عکس العمل ايران اسلامي خشن و سخت خواهد بود، خاطر نشان کردند: در دوران هشت سال دفاع مقدس، قدرت هاي شرق و غرب و کشورهاي اطراف از يک عنصر خبيث و فاسد حمايت کردند اما سرانجام همه آنها سيلي خوردند و بر همين اساس، ايران را مي شناسند و اگر هم نمي شناسند، الان بشناسند.

ايشان با اشاره به حضور دهها هزار نفر از حجاج عزیز کشورمان در مکه و مدينه، هشدار دادند: اندک بي احترامي به حجاج ايراني و همچنين عمل نکردن دولت عربستان به وظايف خود در قبال بدنهای مطهر، موجب عکس العمل ايران خواهد شد.
رهبر انقلاب گفتند: جمهوري اسلامي ايران اهل ظلم نیست اما ظلم و ستم هیچکس را نیز قبول نمی کند، بنابراین حقوق هيچيک از انسان ها و ملتها اعم از مسلمان و غير مسلمان دست درازي نمي کند، اما اگر کسي بخواهد به حق ملت و کشور ايران دست درازي کند، با او برخورد محکمي خواهد شد و به لطف خدا توانايي اين برخورد نيز وجود دارد و ملت ایران، مقتدر و پایدار است.

حضرت آيت الله خامنه اي در بخش ديگري از سخنان خود، «ايمان عميق»، «شجاعت» و «دانش» را سه عنصر بسيار مهم در تشکيل هويت يک نيروي مسلح خواندند و خاطر نشان کردند: اگر در نيروي مسلح، ايمان نباشد، روحيه ضعيف کشي بوجود خواهد آمد، اگر شجاعت نباشد، نيروي مسلح در هنگامه خطر، قادر به انجام وظيفه خود نخواهد بود و اگر دانش نباشد، ابزارهاي نيروي مسلح در برابر ابزارهاي طرف مقابل، کُند خواهند بود.

ايشان هدف قرار دادن خانه ها، خيابان ها، بازار و حتي مجلس عروسي را در يمن، نمونه اي از ضعيف کشي و نبود روحيه شجاعت در یک نيروي مسلح دانستند و با توصيه به جوانان نيروهاي مسلح کشور براي تقويت ايمان و شجاعت و ابتکار تحقيقاتي و دانش پژوهي، خاطر نشان کردند: امروز نظام اسلامي، هم نيازمند ابزارهاي جنگي سخت و هم، ابزارهاي جنگي نرم است زيرا دنياي کنونيِ تحت سيطره قدرت شياطين، براي انسان هاي خداجو دنيايي خطير است و بايد همواره آماده و مجهز بود.

رهبر انقلاب اسلامي علت اصلي دشمني قدرتمندان غاصب جهاني با جمهوري اسلامي و ملت شجاع و انقلابي ايران را، ايستادگي ملت در مقابل آنها و حفظ هويت و جوهره اصلي و حل نشدن در نظامات استکبار، برشمردند و گفتند: آمادگي نيروهاي مسلح اعم از ارتش، سپاه، بسيج و ساير نيروها، فقط به معناي آمادگي براي پيروزي در مقابل دشمن نيست بلکه بايد اين آمادگي، بازدارنده نيز باشد.

حضرت آيت الله خامنه اي با اشاره به تهديدهاي قدرتهاي جهاني برضد نظام اسلامي، افزودند: ملت ايران در دوران چهار دهه انقلاب بويژه در هشت سال دفاع مقدس نشان داده است که قدرتمند و نيرومند و داراي هويت و گوهر است و در مقابل بدخواهان مي ايستد.

ايشان با تاکيد براينکه ملت ايران ثابت کرده، در مقابل استکبار، مقاوم، آگاه و بصير است و همچنين براي هويت خود و بشريت احترام قائل است، گفتند: ايستادگي در برابر استکبار، احترام به بشريت و همه ملت ها است.

رهبر انقلاب اسلامي به چنگ و دندان نشان دادنهاي دشمنان اشاره و خاطر نشان کردند: همواره اينگونه بوده است که مشت کوبنده انسانهاي مومن مي تواند آنها را وادار به عقب نشيني کند.

حضرت آيت الله خامنه اي در پايان، جوانان نيروهاي مسلح را به بازخواني دقيق قضاياي دفاع مقدس و طرحهاي عملياتي و بازديد از مناطق عملياتي، از منظر نظامي و استفاده از تجربيات پيشکسوتان توصيه کردند و خطاب به آنان گفتند: شما بايد حِصنِ مستحکم کشور و نظام اسلامي، به معني واقعي کلمه باشيد.

در ابتدای این مراسم، رهبر انقلاب اسلامی، با حضور در یادمان شهدا، به شهیدان سرافراز ادای احترام کردند.

فرمانده کل قوا، سپس از یگانهای حاضر در میدان سان دیدند.

در این مراسم، خانواده یکی از شهیدان نیروی دریایی ارتش، یک روحانی نمونه، سه تن از فرماندهان، سه تن از اساتید و پژوهشگران و پنج نفر از دانش آموختگان نمونه دانشگاههای ارتش هدایای خود را از دست فرمانده معظم کل قوا دریافت کردند. همچنین یکی از دانش آموختگان و نماینده دانشجویان دانشگاه علوم دریایی امام خمینی(ره) نیز مفتخر به دریافت درجه و سردوشی شدند.

قرائت سوگند نامه دانشجویان جدید، سرود دسته جمعی، و رزمایش میدانی غدیر از دیگر برنامه های مراسم امروز بود.

در ادامه مراسم، یگانهای حاضر در میدان صبحگاه دانشگاه علوم دریایی امام خمینی نوشهر از مقابل جایگاه رژه رفتند.

در این مراسم، همچنین امیر سرلشگر عطاءالله صالحی فرمانده کل ارتش، ضمن خیر مقدم تأکید کرد: ارتش با الهام از روحیه شهادت طلبی و ایثارگری ملت ایران، با اقتدار کامل و ارتقای تواناییهای رزمی، آماده مقابله با تهدیدهای نوظهور و جان فشانی است.

امیر دریادار دوم حکیمی فرمانده دانشگاه علوم دریایی امام خمینی نوشهر نیز گزارشی از روند تحصیلی و آموزشهای تخصصی- علمی دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاههای افسری ارتش بیان کرد.

در ادامه این مراسم، دانشجویان دانشگاه علوم دریایی امام خمینی نوشهر در حضور فرمانده کل قوا، تمرین دریایی انجام دادند.

 نظر دهید »

حاشیه های خواندنی دیدار جانبازان با رهبر انقلاب

31 شهریور 1394 توسط زکریایی

پیوند: http://www.rajanews.com/news/222939

گروه فرهنگی - رجانیوز: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای روز یکشنبه به مدت دو ساعت و نیم، با جمعی از جانبازان قطع نخاع و جانبازان بالای ۷۰ درصد و خانواده‌های آنان، از نزدیک دیدار کرده و در فضایی صمیمی آنان را مورد تفقد قرار دادند.

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری حاشیه‌های جالب این دیدار را منتشر کرده که به این شرح است:

«میهمان‌ها دور تا دور حسینیه نشسته‌اند و چشم دوخته‌اند به درِ ورودی و منتظر‌ند تا آقا وارد…»

نه، این دیدار حتی همین شروع حاشیه‌نگاری‌اش هم فرق می‌کند. میهمان‌ها همگی ننشسته‌اند، یعنی همه‌شان نمی‌توانستند که بنشینند. بعضی‌هایشان روی تخت دراز کشیده‌اند. نه فقط الان، که ۲۸ سال است! ۹۴ را که امسال باشد منهای ۶۶ که آخرین مرحله مجروحیت یکی از همین میهمانها باشد می‌کنم و می‌شود ۲۸. علاوه بر این، میهمانها همه چشم ندوخته‌اند به در، یعنی همگی آنها چشم ظاهر ندارند که بدوزند به در. بعضی‌هایشان قریب همان ۲۸ سال –چند سال کمتر و بیشتر- است که چشمان ظاهرشان دیگر جایی را نمی‌بیند. حاشیه نگاری دیدار رهبر معظم انقلاب با جانبازان حتی شروعش هم فرق می‌کند و نمی‌توان از آن شروعهای کلیشه‌ای را از بقیه دیدارها کند و آورد چسباند اینجا.

نه تنها شروع حاشیه نگاری این دیدار که حتی خود این دیدار هم با بقیه دیدارها فرق می‌کند. مثلاً حاشیه هایی دارد که مفصل‌تر و شاید جذاب‌تر از متن باشد. وارد حسینیه که میشوم یک ربعی به ساعت ده صبح مانده هنوز. جانبازها دور تا دور نشسته… نه، نشسته و دراز کشیده‌اند! خانواده‌هایشان کمی آنطرف‌تر روی زمین نشسته‌اند. با چند تایشان گپ میزنم. بیشترشان برای بار اول است می‌آیند دیدار آقا. بعضی‌ها در سفرهای استانی ملاقات داشته‌اند. یکی‌شان که دو چشم و دو دست ندارد، می‌گوید که در دیداری نامه‌ای نوشته بودم برای آقا و توی جیبم بود. موقع روبوسی به آقا گفتم توی جیبم است و خود آقا از جیبم برداشتند. دیگری از جمله‌ای که چند سال پیش از آقا شنیده می‌گوید: دستها رو زودتر فرستادی بهشت تا بعد خودتم بری…

جانبازها از شهرهای مختلف هستند. زاهدان و کرمان و تهران و مشهد و علی‌آباد و زنجان و ایلام و خوزستان و… و در عملیاتهای مختلف هم جانباز شده‌اند. چند جانباز نیروی انتظامی هم البته هستند. امیر سرلشکر صالحی فرمانده ارتش زودتر از بقیه فرماندهان آمده و دارد با تک تک جانبازها خوش و بش می‌کند. دور حسینیه می‌گردد و با یک یک جانبازها حال و احوال می‌کند و چیزهایی می‌نویسد.

بعدتر همین کار را سردار سرلشکر جعفری فرمانده سپاه هم انجام می‌دهد و بعدتر سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی. فرمانده ارتش به یکی از جانبازها می‌گوید: ما رو بخاطر شما اجازه میدن بیایم اینجا ها!

کم‌کم خانواده‌های جانبازها از آنطرف حسینیه می‌آیند و پشت سر جانبازشان می‌ایستند. بعضی‌ها یکی دو نفر هستند و بعضی‌هم به حرف مسئولان بنیاد شهید گوش نکرده‌اند و بجای حداکثر دو تا همراه، با چهار پنج نفر آمده‌اند. یکی از جانبازها نوزاد کوچکی را در بغل گرفته و عکاسها دارند عکس می‌گیرند. فکر می‌کنیم نوه‌اش باشد اما فیلمبرداری به حسین عکاس می‌گوید: حسین! فکر نکنی نوه‌شه ها، پسرشه!

دور گردن جانبازها کارتهایی آویخته شده که عکس و مشخصاتی مثل درصد جانبازی و محل مجروحیت و… نوشته شده است. البته کارتها اشتباه هم دارد و برای برخی افراد مشخصات اشتباهی درج شده! مثلا یکی از جانبازها به من می‌گوید نمیدونم کِی تو اینجا بدنیا اومدم و خودم خبر ندارم! می‌چرخم و به کارتها نگاه می‌کنم، به عکسها. برخی عکسها مال دوران جوانی آنهاست. خوش تیپ‌هایی بوده‌اند برای خودشان…

یک ربعی به آمدن آقا مانده. جانبازها می‌زنند زیر آواز! یکی شعر دکلمه می‌کند:
رفت اگر از جبهه روح الله پاک
چون علی با ماست از دشمن چه باک
جانبازی دیگر شعری دیگر می‌خواند. چند نفر که شعر می‌خوانند، نوبت مداحی می‌شود. یکی می‌خواند بقیه دم می‌گیرند: حسین سالار زینب…
جانبازی که دو دست ندارد و روی ویلچر هم نشسته اشک میریزد. دخترش از پشت سر خم می‌شود و اشکهای پدر را پاک می‌کند. او اشک می‌ریزد و دختر اشک می‌گیرد. آخر سر هم عینک پدر را پاک می‌کند و می‌گذارد روی صورتش.
آقا وارد می‌شوند و دیدار از سمت جانبازهایی که روی تخت دراز کشیده‌اند شروع می‌شود.

از دیدار سال ۹۰ آقا با جانبازان قطع نخاعی، روبوسی‌های طولانی آقا در یادها مانده است. اینجا هم همینطور است. آقا جانبازها را درآغوش می‌گیرند و صورت و سر آنها را پشت سر هم چند ماچ می‌کنند. بیشتر جانبازها روی صورت هم آثاری از مجروحیت دارند. جانباز اول از آقا می‌خواهد که با مردم اردبیل دیدار داشته باشند. آقا یکی از اعضای دفتر را صدا می‌کنند و می‌گویند دیداری هم با مردم اردبیل در برنامه بگذارند.

جانباز دوم لهجه دارد. آقا با او آذری صحبت می‌کنند: زنجانلی سان؟!
آقا به جانباز بعدی می‌گویند: پاتون قطع شده؟
جانباز می‌گوید: ارزشی نداشت!
جانباز بعدی از یزد است. می‌گوید به دخترمون دیگه کارت ندادن.
-چرا؟
-دیگه گفتن دو تا همراه باشه!
-ای بابا…
داماد خانواده می‌گوید: یزدی‌ها مظلومن دیگه!
آقا با خنده جواب می‌دهند: حالا خیلی هم مظلوم نیستن!
اولین چفیه را جانباز سوم دشت می‌کند. آقا می‌گویند: چفیه چه قابل شما رو داره…
جانباز بعدی می‌گوید: ۳۲ سال من آرزو داشتم ببینمتون..
-آخی… این بی سعادتی ماهاس نتونیم بعد از ۳۰ سال شماها رو زیارت کنیم…

 

یکی از جانبازها از دیدار سال ۶۳ خود با آقا کد می‌دهد: تو همین آسایشگاه میرداماد… رییس جمهور بودید، تشریف آوردید… یکی از بچه ها گفت می‌خوایم خصوصی عکس بندازیم…
یکی دیگر می‌گوید: من همیشه میگم ما تو مشکلات همین زندگی خودمون موندیم خدا آقا رو کمکش کنه با این مشکلات کشور…
جانباز بعدی سرش پایین است. آقا می‌گویند: سرتون رو بالا بگیرید من ببوسمتون…
بصیر است و جانباز نیروی انتظامی. دارد ذکر می‌گوید: السلام علیک یابن رسول الله(ص)، السلام علیک یابن فاطمه الزهرا(س)…

 

آقا بعد از حال و احوال گرم با جانبازها با خانواده‌های آنها هم احوال پرسی می‌کنند. همسران جانبازها را دعا می‌کنند. از زحماتشان تشکر می‌کنند و از کار و بار یا رشته تحصیلی بچه‌ها می‌پرسند. همه اینها در سریعترین حالت دو سه دقیقه وقت می‌گیرد و این یعنی احتمالاً بیش از یک ساعت این احوالپرسیها طول خواهد کشید. گفتم که این دیدار، مقدمه‌اش مفصل‌تر است.
خیلی از جانبازها بخاطر گریه نمی‌توانند صحبت کنند. هق هق گریه اجازه نمی‌دهد. آقا با گفتن جملاتی مثل احوالتون چطوره و شما خوبید و چه خبر و… و در عین حال دست کشیدن به سر رو روی جانباز، آنها را آرام می‌کنند.

جانبازی اهل بیرجند کودک چند ماهه‌ای را در آغوش گرفته و بچه گریه می‌کند. آقا می‌گویند بچه رو بدید بغل مادرش شما نمی‌تونید نگهش دارید! بچه همینطور گریه می‌کند. آقا می‌گویند: جونم… جونم…
دختر یکی از جانبازها می‌گوید که خودش دانشجوی پزشکی است و خواهرش فیزیک هسته‌ای می‌خواند. یکی از جانبازها نمی‌تواند خوب صحبت کند و حرفش را بیان کند. آقا دوباره او را می‌بوسند و می‌گویند: ان شاء الله پیش خدا با زبان فصیح از مجاهدت خودت میگی و ما رو هم شفاعت میکنی…

جانباز بعدی از دیدارش با آقا در شورای انقلاب می‌گوید: اومدیم تو اون اتاقه که اول دست بنی‌صدر بود، گفتید من به اونی که شما رای دادید رای ندادم…
آقا می‌خندند. جانباز شعری می‌خواند:
لب را گشوده ایم به شکر و ثنای دوست
سر را سپـرده ایم به حکم قضای دوست
بیمار عشق و زخمی تیغ شهادتیم
مرهم نهاده ایم به دل، از دوای دوست
تا دیده ی بصیرت ما بازتر شود
بستیم چشم خویشتن از ماسوای دوست

 

آقا می‌پرسند شعر از کی بود؟ جانباز اسم آقای محدثی را می‌آورد.

جانباز بعدی می‌گوید: صبح و ظهر و شب برای سلامتی شما که فرزند حضرت زهرا(س) هستید صدقه می‌دهم… شما حق خودتون رو به ما حلال کنید…
آقا می‌روند سراغ جانباز بعدی و با خنده می‌گویند: همچین چسبیدید به هم که نمیشه اومد جلو…
جانباز می‌گوید: بزار دست راستت رو ببوسم… و جانباز دیگری از اینکه همسر و عروسش فرزند شهید هستند می‌گوید.
بعضی از همسران جانبازها نیامده‌اند. برخی به علت بیماری و برخی به دلایلی چون سفر کربلا و… آقا تاکید می‌کنند که سلامشان را به آنها برسانند.
جانباز بعدی می‌گوید از پارسال تا به حالا ۱۲۰ نفر از جانبازان انجمنشان شهید شده‌اند. او نفر چندمی است که از راه افتادن کاروان زیارتی کربلا مخصوص جانبازان تشکر می‌کند. می‌گوید بحث مسائل مالی نیست، بالاخره جانبازها با این وضعیت جسمی نمی‌تونستن با هر کاروانی برن کربلا. ظاهراً سپاه کاروانی مخصوص این جانبازها تدارک دیده و تا حالا ۱۰ نفر از جانبازان قطع نخاع گردنی هم مشرف شده‌اند. سردار جعفری هم در گزارشی که بعدا قبل از صحبتهای آقا داد به این قضیه اشاره کرد.

یکی از جانبازها وقت دیدار می‌خواهد و می‌گوید که همسایه یکی از مسئولان دفتر آقاست و خانه‌شان با هم سه تا خانه فاصله دارد. آقا می‌گویند: خب شما که پارتی‌تون هم قویه!
نفر بعدی جانبازی است که می‌گوید خادم همین کاروان کربلای جانبازها بوده است. آقا می‌گویند بیا جلو یه ماچ درست و حسابی بکنمت!
جانباز بعدی خاطرات جالبی تعریف می‌کند. میگوید که یکبار ۴۸ ساعت بعنوان شهید در سردخانه مانده است. می‌گوید ۶۵ بار در داخل و خارج عمل شده است. خاطره‌ای هم از یکی از سفرهایش به آلمان دارد: وقتی وارد آلمان شدیم، گفتند شما که نمی‌تونستید چرا به عراق حمله کردید… من هم گفتم ما حمله نکردیم…
آقا حرفش را قطع می‌کنند: می‌خواستید بگید می‌تونیم خوبم میتونیم!
همه می‌خندند.

 

جانباز ادامه می‌دهد: بعد یه ته خمپاره توی ران من بود. این رو که در آوردن دیدن روش نوشته آلمان! بهشون گفتم حالا ما جنگ طلبیم یا شما که به عراق سلاح دادید…
جانباز که خوش سر و زبان هم هست به دامادش اشاره می‌کند و می‌گوید: ایشون یه چیزی خواسته نمی‌دونم بگم یا نه…
خود آقا می‌گویند: انگشتر؟!
-بله
-خب میدم…

و از اینجا علاوه بر چفیه، گرفتن انگشتر هم شروع می‌شود و آخرهای دیدار حتی به درخواست عبا هم می‌کشد!
جانباز بعدی با ادبیات دیگری به استقبال آقا می‌رود: خیلی مردی! بعد هم می‌گوید که دو تا پسرش پزشک هستند و همسرش هم خواهر شهید است.

نزدیک یک ساعت از دیدار گذشته است. دارم خسته می‌شوم. آقا با همان نشاط و طمانینه و حوصله اول دیدار دارند ادامه می‌دهند. یکی از جانبازها که نابیناست از قهرمانی‌هایش در شنا و گلبال می‌گوید و اینکه الان می‌خواهد با چتر در یک منطقه عملیاتی بپرد اما اجازه نمی‌دهند. از آقا می‌خواهد که وساطت کنند. آقا هم می‌گوید اول باید رضایت خانمت رو بگیری، اگر خانمت رضایت داد میشه!
جانباز بعدی می‌گوید سال ۶۶ اعزام شدم انگلیس برای درمان. اونجا گفتن شما با این وضعیت رفتین جنگ الان کی به شما می‌رسه؟ گفتم اگر دوباره هم خوب بشم میرم. آقا می‌گویند: همین روحیه‌ها این کشور رو نگه داشته.

جانبازها جلوی پای آقا بلند می‌شوند. آقا مدام اصرار می‌کند که بنشینند اما کسی گوش نمی‌دهد. یکی از همسران جانبازها چفیه می‌خواهد. چفیه‌ای را از پشت می‌دهند به آقا تا بدهند، اما او می‌گوید که همون که دور گردنتونه رو میخوام. حالا این چفیه هم فوق فوقش سی ثانیه است که آمده دور گردن آقا. هیچ چفیه‌ای جز همان چفیه اول بیش از اینها روی گردن نمانده و هر کدام، نصیب کسی شده.
جانبازی آذری صحبت می‌کند. آقا می‌گویند: هارالین (کجایی هستی؟) جانباز به آقا می‌گوید همون دستی که مجروح شده رو بزارید روی قلبم…

نوبت همان جانبازی می‌شود که نوزادش قبل از آمدن آقا سوژه عکاسها بود.
-این چندمیه؟
-چهارمی.
چند وقتشه؟
- یکماه
-ماشاءالله…

از آقا می‌خواهند که درِ گوش نوزاد اذان و اقامه بگویند. آقا نوزاد را میگیرند و می‌چرخانند و شروع می‌کنند به اذان و اقامه گفتن. مادر بچه اشک می‌ریزد. اذان و اقامه که تمام می‌شود جانباز از کوهنورد بودنش می‌گوید. آقا می‌پرسند اهل کجاست. می‌گوید سبزوار.
-سبزوار کوه درست و حسابی چی داره؟
جانباز چند اسم را می‌برد و آقا دقیقتر سئوال می‌کنند. جانباز اسم کوه «شاه جهان» را می‌برد.
-کوه شاه جهان که خیلی دوره!
آقا با این جمله صحبت با این جانباز را تمام می‌کنند. جانباز بعدی می‌گوید که طلبه بوده است و الان هم در پایه ۱۰ مشغول ادامه طلبگی است و پایان نامه دکترایش را دارد در همان رشته فقه و مبانی حقوق دفاع می‌کند. دو تا پسر جانباز که می‌خورد هفت و هشت ساله باشند با هم می‌خواهند سرودی را اجرا کنند. یکی دو بیت می‌خوانند اما گریه‌شان می‌گیرد و دیگر ادامه نمی‌دهند.
جانباز بعدی سر می‌گذارد روی شانه آقا و هق هق گریه می‌کند. آقا هم همینطور او را در آغوش می‌گیرند تا یک دل سیر گریه کند. همسرش می‌گوید سی سال انتظار کشیدیم و آقا پاسخ می‌دهند باعث شرمندگی ماست. جانباز می‌گوید اگر حکم جهاد بدید همین ایثارگران صف اول هستند.
-حکم جهاد می‌دم، ولی هنوز جهاد نظامی لازم نیست، جهاد فکری کنید، جهاد تبلیغی کنید…
جانباز بعدی یک کوهنورد حرفه‌ای است که اورست را هم فتح کرده. آقا می‌پرسند اینجا کجاها می‌روید؟
جانباز می‌گوید: همه کوههای ایران رو رفتم…
-دماوند هم رفتی؟
-اون که دیگه دست گرمیه.
آقا می‌خندند و دستی بر سر او می‌کشند و دعایش می‌کنند و حرف به کوه رفتن آقا می‌کشد و آقا می‌گویند که البته کوه رفتن ما با کوه رفتن شما خیلی فرق داره و…
جانباز بعدی اهل طبس است و از اینکه طبس رفته زیرمجموعه خراسان جنوبی گلایه می‌کند و آقا هم می‌گویند: من هم توی دلم راضی نبودم…
جانباز می‌خواهد که آقا سفارش کنند پرونده او برگرد زیر مجموعه یزد که آقا می‌گویند البته من در این چیزهای جزئی دخالت نمی‌کنم اما به صورت کلی سفارش شما رو میکنم.
آقا رفته و نرفته سراغ جانباز بعدی، دختر کوچک جانباز که پنج ساله به نظر می‌رسد می‌پرد جلو: سلام حاج آقا! شعر بخونم!
آقا میگویند: اول یه بوس خوشمزه به من بده… چه دختر زبون داری!

 

پدر جانباز دختر را بغل میکند و آقا دختر را می‌بوسد و او هم شعر کودکانه‌ای درباره کربلا می‌خواند. دختر سرخوشانه دست میزند به محاسن آقا. جانباز دختر کوچک دیگری هم دارد که جلو می‌آید. آقا سنش را می‌پرسند. می‌گوید کلاس چهارم است.
-جشن تکلیف گرفتی؟
-بله.
-پس دیگه نمیشه بوست کرد!
این جانباز هم مثل آن جانباز چترباز درخواست ورزشی دارد! از آقا می‌خواهد اجازه غواصی او در عمق چهل متری را برایش بگیرد! آقا هم می‌گویند حالا چه لزومی داره این کار؟ جانباز اصرار می‌کند و آقا با شوخی و خنده خداحافظی می‌کنند.
یکی دو تا از جانبازها از آقا می‌خواهند که در قنوت نماز شبشان اسم آنها را ببرد و دعا کند. یکی‌شان سریع اسم خودش و همسرش و بچه‌هایش را هم می‌گوید تا آقا حفظ کنند و در قنوت بگویند! آقا می‌گویند: اسم که یادم نمی‌مونه اما شما رو خاص دعا می‌کنم و خدا هم که شماها رو کاملاً میشناسه دیگه.
جانباز می‌گوید: فدات بشم که هفتاد دقیقه وقت شما رو گرفتیم…
-هفتاد دقیقه شد؟
-بله.
-چه زود گذشت!
-خدا کنه این وقت رو جزو حق الناس به گردن ما ننویسن…

وسط احوالپرسی با جانباز بعدی که اهل جهرم است حرف می‌کشد به سن و سال و جانباز می‌گوید: نوه دار شدیم، پیرمرد شدیم…
آقا می‌گویند: چه نوه‌دار بشی چه نوه‌دار نشی ربطی به پیرمردی نداره…
-نه دیگه الان مثلاً به من میگن آقا بابا..
-عجب… پس تو جهرم به پدربزرگ میگن آقا بابا…
آقابابا گفتن مردم یک شهر به پدربزرگها چیز مهمی شاید نداشته باشد که گفتگوی کسی در جایگاه رهبری امت اسلام با یک جانباز را به خود اختصاص دهد، اما خدا می‌داند همین یکی دو دقیقه گپ و گفت صمیمی و رد و بدل شدن همین جملات به ظاهر ساده چقدر خستگی را از تن این جانبازها بیرون می‌کند.
جانباز بعدی زرنگ است! می‌گوید: آقا یه سوال شرعی داشتم.
-بفرما.
-اگر یک نفر از یک شخصیت عالم بزرگی بخواهد که نیم ساعت به قدر یک چایی خوردن برود خانه‌شان تکلیفش چیست؟!
آقا که دستش را خوانده است با خنده می‌گوید: هیچی، می‌تونه قبول کنه، می‌تونه قبول نکنه! این جواب سئوال شرعی شماس.
همه می‌خندند.
سه چهار نفر بیشتر نمانده است. یکی می‌گوید اهل کرمانشاه است اما ترکی حرف میزند! آقا به همسر جانباز می‌گویند ایشون رو بردید آذربایجان ترک شد! دیگری می‌گوید آرزوم بود شما رو ببینم. آقا می‌گویند: کاش آرزوی بهتر و بزرگتری می‌کردید.
این چند نفر آخر از همدیگر یاد می‌گیرند و انگشتر آقا را می‌خواهند. یکی از انگشترها راحت در نمی‌آید. آقا به شوخی می‌گویند: انگشت رو قطع نکنید! یکی عبا را میخواهد تا ببرد برای جانبازهای آسایشگاهشان. آقا می‌گویند: آخرش که جلسه تموم شد این عبا رو به شما میدم.
یکی از جانبازها درباره توافق هسته‌ای صحبت می‌کند. می‌گوید: نماینده‌های مجلس آنقدر که حواسشون به سانتریفیوژ و غنی‌سازی و… هست حواسشون به این نیست که آمریکا با این کار داره با این توافق پاش رو میذاره لای درِ تا این درِ مذاکره هیچوقت بسته نشه و ما تا چندین سال بعد هی باید بریم پشت میز مذاکره و…

صحبتهایش که تمام می‌شود آقا می‌گویند: این رو به من نگید، این رو به نماینده‌های مجلس بگید، به اونایی که فکر می‌کنید حواسشون نیست بگید…

همسر جانباز می‌گوید: ما وقتی شادی و بشاشیت رو توی چهره شما می‌بینیم حالمون خوب میشه. بعد هم ادامه می‌دهد: الان ما میگیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و اعوذ بالله من الآمریکا!
آقا می‌گویند: شیطان عظیم!

باز همه می‌خندند. همسر جانباز از آقا می‌خواهد که یک دیدار عمومی مخصوص بچه‌های شهدا و جانبازان داشته باشند که آقا به اعضای دفتر می‌گویند بنویسند. همسر جانباز شروع می‌کند به دعا کردن: خدا انشاالله همه افرادی که برای این کشور و نظام غیر مفیدن…
آقا باز تصحیح می‌کنند: بگید مضر… نگید غیر مفید…
خب غیر مفیدها فعلاً خیالشان می‌تواند راحت باشد! شاید هم آنقدر مضر وجود دارد که نوبت به آنها نمی‌رسد، باید بروند تهِ صف…
نفر آخر نوه سه ماهه‌ای دارد. مادربزرگ نوه که همسر جانباز است از آقا می‌خواهد که چفیه دور گردنشان را بیاندازند روی سر نوه‌اش که اسمش هلما است. آقا می‌اندازند و شروع می‌کنند به ماشاالله گفتن.

ود دو ساعت گذشته است. شاید هم بیشتر. مقدمه تازه تمام می‌شود! آقا خیلی مختصر صحبت می‌کنند. قبل از صحبتهای آقا یکی از جانبازها شعری می‌خواند در وصف همسران شهدا و فداکاری هایشان. آقا می‌گویند حالا باید دید در عمل هم قدردان زحماتشون هستید یا فقط در زبانه!
صحبتهای آقا که تمام می‌شود، جانبازها شعار می‌دهند. آقا رفته است اما جانبازها هنوز شعار می‌دهند. جانبازهایی که خیلی‌هایشان دست در بدن ندارند شعار می‌دهند: ابالفضل علمدار، خامنه‌ای نگه دار…

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

گرد و غبار راه توام می تکانی ام ؟

30 شهریور 1394 توسط زکریایی

بس که میان اهل مدینه زبان زدی

ماندم حسینی یا حسنی یا محمدی

یابن علی چندم این خانواده ای

یا نه علی عالی اعلای سرمدی ؟؟

بالای عرش حضرت حق جایگاه توست

به به چه رتبه ای و مقامی چه مسندی

از مادرت کرم به شما ارث میرسد

بعد از کریم شهر پیمبر سرامدی

هرکس که روزی اش شده پابوسی شما

گفته عجب حریم و ضریحی چه مرقدی…

بی سایه بان - غریب خدا - غصه ای نخور

یک روز میرسد بزنیم سقف گنبدی…

از کودکی برای حسین سینه میزدم

از کودکی برای حسین سینه میزدی

پیر بزرگ شیعه ای و مقتدای ما

ای شاهد همیشگی روضه های ما

گرد و غبار راه توام می تکانی ام ؟

نه… باخودت مرا به خدا می رسانی ام

از ابتدای خلقت ام آقای من شدی

صبح و مسا شاکر این مهربانی ام

وقتی که دور میشوم از تو زمینی ام

وقتی که با توام بخدا اسمانی ام

از هفته ام سه شنبه اش آقا برای توست

روز اش مدینه ای و شب اش جمکرانی ام

در راه تو فنا شدن ام عشق بازی است

آقا فدای تو همه ی زندگانی ام

آقای خوب من پدر و مادرم فدات

آقای خوب من به فدایت جوانی ام

داری میان روضه ی خود می کُشی مرا

داری مرا به کرببلا می کِشانی ام

آماده ام حضرت آقای روضه خوان

یک دوسه خط روضه برای دلم بخوان

از تشنگی بی حد لب تشنه ها بگو

از لحظه های بی کسی بچه ها بگو

ای ناخدای کشتی طوفان غصه - از

کشتی شکست خورده ی کرببلا بگو

از ضجه های عمه ی سادات روی تل

از تیر و تیغ و دشنه و سرنیزه ها بگو

از لحظه ی شلوغی گودال قتلگاه

از هوش رفت حضرت خیرالنسا بگو

از لحظه ی غروب و هجوم حرامیان

آتش کشیدن حرم و خیمه ها بگو

از لحظه ی غروب و هجوم حرامیان

از شمر و زجر و حرمله ی بی حیا بگو

از کفن و دفن جد غریبت بگو به ما

از پاره پاره پیکر و چند بوریا بگو

ای پابه پای دختر آقای کربلا

از کوچه ی یهودی شام بلا بگو

کافی ست - ای تمامی هست ام فدای تو

ای وای از دلت - بمیرم برای تو

“علیرضا خاکساری”

 نظر دهید »

لحظات عاشقی...(دانلود کلیپ دیدار حضرت آقا با مرحوم خزعلی)

26 شهریور 1394 توسط زکریایی

 

دیدار حضرت آقا با آیت الله خزعلی

دانلود: http://hw14.asset.aparat.com/aparat-video/851428bee342b3df5278ba255dfeccbd3095823-360p__70166.mp4

 

حوزه علمیه فاطمة الزهرا رحلت آیت الله خزعلی را خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فدا و نائب بر حق ایشان تسلیت عرض می کند

 نظر دهید »

برگزاری کارگاه مهارت افزایی تحقیق پایانی

12 شهریور 1394 توسط زکریایی

باسمه تعالی

«کارگاه آموزشی و مهارت افزایی تحقیق پایانی مدرسه علمیه فاطمة الزهرا سلام الله علیها قائمشهر»


 به همت مدیریت مدرسه فاطمة الزهرا سلام الله علیها قائمشهر و معاونت پژوهش این مدرسه مبارکه کارگاه مهارت افزایی تحقیق پایانی برای طلاب پایه چهارم برگزار گردید. این کارگاه با حضورد دکترحلیمی ، استاد دانشگاه مازندران ، پژوهشگر نمونه و همچنین عضو شورا پژوهشی حوزه در استان برگزار شد که تعداد 13 نفر از طلاب پایه چهارم مجاز به انتخاب واحد تحقیق پایانی در این کارگاه شرکت نمودند.


                                                                                                                                                      نوروزپومعاون پژهش این مدرسه اظهار داشت :

ار آنجایی که طلاب این پایه مجاز انتخاب واحد تحقیق پایانی می شوند، خوب است که الآن موضوع وطرح اجمالی خود را به استاد راهمنا ارائه دهند تا اینکه بتوانند تا پایان سال تحصیلی از تحقیق پایانی خود دفاع نمایند.


وی افزود: برگزاری این چنین کارگاه می تواند در انسجام بخشی اطلاعات پژوهشی در زمینه تحقیق پایانی و هدایت طلاب به سوی انتخاب موضوع خوب تأثیرگذار باشد.


دکتر حلیمی نیز در حین برگزاری کلاس سخنانی در رابطه با اصل پژوهش در زمینه مذهبی فرمودند:پژوهش دینی باید برای خداباشد تا اینکه مشکلی را حل نماید و ما با پژوهش در واقع باید هنجار سازی کنیم؛ یعنی معروف را معروف نماییم و منکر را منکرجلوه دهیم.



 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 14

مدرسه علمیه فاطمه الزهرا قائم شهر

  • خانه
  • اخیر
  • جستجو
  • فهرست مطالب
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • فهرست تصاویر
  • آخرین نظرات
  • جزئیات صاحب وبلاگ
  • تماس
  • نقشه سایت

جستجو

موضوعات

  • همه

نحوه نمایش نتایج:

XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات

آرشیوها

  • مهر 1399 (5)
  • تیر 1399 (3)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (18)
  • خرداد 1398 (2)
  • اردیبهشت 1398 (3)
  • فروردین 1398 (3)
  • تیر 1397 (1)
  • آبان 1396 (11)
  • شهریور 1396 (1)
  • تیر 1396 (2)
  • اردیبهشت 1396 (5)
  • بیشتر...