الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
گاه گاهی به نگاهی دل ما را دریاب جان به لب آمده از درد خدا را دریاب
به امیدی به سر کوی تو روی آوردیم شهریارا به در خویش گدا را دریاب
دل ما را به شب هجر فروغی بفرست شبرو وادی اندوه و بلا را دریاب
سنگ ها میخورم از دست جنون دل خویش من دیوانه انگشت نما را دریاب
به وفاداری تو شهره شهرم ای دوست زوفا معتکف کوی وفارا دریاب
سالها رفت که از جام محبت مستم من دردی کش صهبای ولارا دریاب
راه باریک وبسی پرخطر وتاریک است سببی ساز ودراین مهلکه مارا دریاب
تا دلم بار غم عشق به منزل فکند شهسوارا من افتاده زپا را دریاب
تا فغان دل غمدیده ما را شنوی نازنینا سحری باد صبا را دریاب
دوش رویای لب نوش تو بامن میگفت کای شهید غم من آب بقا را دریاب
اگراز دولت وصل تو مرا نیست نصیب گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
سوی پروانه نظر کن که دعا گوی توباد
گنه آلوده خود را به مدارا دریاب